بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
اسبی که به آسانی آنرا سوار توان شد. اسبی که بزودی پشت دهد سوار را. (یادداشت بخط مؤلف) : به منزلت ستوری داند که بر آن نشیند وچنانکه خواهد میراند و می گرداند و اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم می کند در وقت. (تاریخ بیهقی)
اسبی که به آسانی آنرا سوار توان شد. اسبی که بزودی پشت دهد سوار را. (یادداشت بخط مؤلف) : به منزلت ستوری داند که بر آن نشیند وچنانکه خواهد میراند و می گرداند و اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم می کند در وقت. (تاریخ بیهقی)
دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 128هزارگزی جنوب خاوری رشت و 3هزارگزی باختر راه شوسۀ رشت به امام زاده هاشم، با 237 تن سکنه. آب آن از نهر گلی رود از سفیدرود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 128هزارگزی جنوب خاوری رشت و 3هزارگزی باختر راه شوسۀ رشت به امام زاده هاشم، با 237 تن سکنه. آب آن از نهر گلی رود از سفیدرود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان و مرکب از 48 آبادی بزرگ و کوچک و دارای 4000 تن سکنه است. مرکز آن بیدخیری می باشد و قرای مهم آن عبارتند از: ده بالا، گهدیج، عباس آباد، باغ خشک خاتون مرده و لای کرباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان و مرکب از 48 آبادی بزرگ و کوچک و دارای 4000 تن سکنه است. مرکز آن بیدخیری می باشد و قرای مهم آن عبارتند از: ده بالا، گهدیج، عباس آباد، باغ خشک خاتون مرده و لای کرباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام کوهی است و یوم البشر را بنام یوم الحجاف نیز خوانند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به یوم و متن مزبور شود، قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشرۀ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقۀ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطۀ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لولۀ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریۀ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجۀ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجۀ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقۀ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود، در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشرۀ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشرۀ میمون که صحیفۀ اقبال و دیباچۀ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشرۀ او میلی بود. (گلستان)
نام کوهی است و یوم البشر را بنام یوم الحجاف نیز خوانند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به یوم و متن مزبور شود، قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشرۀ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقۀ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطۀ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لولۀ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریۀ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجۀ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجۀ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقۀ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود، در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشرۀ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشرۀ میمون که صحیفۀ اقبال و دیباچۀ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشرۀ او میلی بود. (گلستان)
نام کوهی بوده است در فارس: و به اصطخرپارس کوهی است کوه نفشت گویند که همه صورتها و کنده گریها از سنگ خارا کرده اند و آثار عجیب اندر آن نموده و این کتاب زند و پازندآنجا نهاده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 49). و به عاقبت او را به قلعۀ اصطخر محبوس کرد و خویشتن به پارس بر کوه نفشت رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 51)
نام کوهی بوده است در فارس: و به اصطخرپارس کوهی است کوه نفشت گویند که همه صورتها و کنده گریها از سنگ خارا کرده اند و آثار عجیب اندر آن نموده و این کتاب زند و پازندآنجا نهاده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 49). و به عاقبت او را به قلعۀ اصطخر محبوس کرد و خویشتن به پارس بر کوه نفشت رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 51)
نام کوهی منسوب بسلسلۀ کاسکاد واقع در بین دو ایالت جاکسون و کلامات از جمهوری اورگون از جماهیر متفقۀ آمریکا دارای قریب 2800 گز ارتفاع، نقاط واقعه در جهت شرقی این کوه عبارت از بیابانها و دریاچه های نمک است برعکس نقاط غربی که بمنظره های دلکش، جنگلها، چراگاهها، مزرعه ها، و آبهای جاری آکنده است، (قاموس الاعلام ترکی)
نام کوهی منسوب بسلسلۀ کاسکاد واقع در بین دو ایالت جاکسون و کلامات از جمهوری اورگون از جماهیر متفقۀ آمریکا دارای قریب 2800 گز ارتفاع، نقاط واقعه در جهت شرقی این کوه عبارت از بیابانها و دریاچه های نمک است برعکس نقاط غربی که بمنظره های دلکش، جنگلها، چراگاهها، مزرعه ها، و آبهای جاری آکنده است، (قاموس الاعلام ترکی)
نام کوهی به ماوراءالنهر. کوهی به نخشب. (یادداشت بخط مؤلف) : وزانکه گفتم کوه خشک مرا ملک است به خشک چوبی مالک کشید بردارم هر آنچه کوه خشک سنگ داشت بر سر من زدند و هیچ فذلک نمیشود کارم دریغ کوه خشک باز می نیارم گفت که سنگسار کند مالک و سزاوارم. سوزنی (دیوان چ 1 صص 63-64). ازخشک تا هزار میخ گزی آن من نیست ملک و دهقانی. سوزنی
نام کوهی به ماوراءالنهر. کوهی به نخشب. (یادداشت بخط مؤلف) : وزانکه گفتم کوه خشک مرا ملک است به خشک چوبی مالک کشید بردارم هر آنچه کوه خشک سنگ داشت بر سر من زدند و هیچ فذلک نمیشود کارم دریغ کوه خشک باز می نیارم گفت که سنگسار کند مالک و سزاوارم. سوزنی (دیوان چ 1 صص 63-64). ازخشک تا هزار میخ گزی آن من نیست ملک و دهقانی. سوزنی
قوز پشت: بود در خانه گوژ پشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. (هفت پیکر)، آسمان فلک: توزین بی گناهی که این گوژ پشت مرا بر کشید و بزودی بکشت. یا دایه گوژ پشت. آسمان فلک: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایه گوژ پشت. (نظامی) یا گردنده گوژ پشت. آسمان فلک: چنین است گردنده گوژ پشت چو نرمی نمودی بیابی درشت
قوز پشت: بود در خانه گوژ پشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. (هفت پیکر)، آسمان فلک: توزین بی گناهی که این گوژ پشت مرا بر کشید و بزودی بکشت. یا دایه گوژ پشت. آسمان فلک: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایه گوژ پشت. (نظامی) یا گردنده گوژ پشت. آسمان فلک: چنین است گردنده گوژ پشت چو نرمی نمودی بیابی درشت